جدول جو
جدول جو

معنی داد بیداد - جستجوی لغت در جدول جو

داد بیداد
(دِ)
جمله ای که برای نمودن پشیمانی و حسرت گویند: ای داد بیداد
لغت نامه دهخدا
داد بیداد
جمله ای جهت پشیمانی
تصویری از داد بیداد
تصویر داد بیداد
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از داد و بیداد
تصویر داد و بیداد
داد و فریاد، هیاهو، غوغا، جار و جنجال، داد و قال
فرهنگ فارسی عمید
(دُ)
رجوع به داد و رجوع به بیداد شود، عدل و جور. انصاف و ظلم، داد و فریاد در تداول عوام، هیاهو. جار و جنجال بپا کردن
لغت نامه دهخدا
(دَرْ رَ)
دهی است از دهستان ابسرده بخش چقلوندی شهرستان خرم آباد. واقع در 22هزارگزی شمال چقلوندی و 12هزارگزی باختر راه فرعی چقلوندی به بروجرد، با 180 تن سکنه آب آن از چشمۀ بردبل و راه آن مالرو است. ساکنین آن از طایفۀ بیرالوند هستند و زمستان به قشلاق میروند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
جیغ، خروش، دادوفریاد، شیون، غریو، غوغا، فریاد، قیل وقال، ولوله
فرهنگ واژه مترادف متضاد